ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 79905
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : صدرا

بعضی وقتها یه دوست خوب که داشته باشی خیالت از کلی چیزها راحته . راحت میتونی برای حل مشکلاتت روی اونها حساب کنی و یا باهاشون درد و دل کنی و خدا رو شکر من این نعمت رو دارم و دور و برم دوستهای خوبی هستن و خیلی راحت میتونم ازشون کمک بگیرم.

فکر کن ساعت هفت صبح دختر بچه و همسر مهربانش رو رها کرد و تا کنار من باشه و کمکم کنه و تا ساعت 3 بعد ازظهر بیرون اتاق عمل موند تا اگه مشکلی بود اون ارامشم بده و کلی هم دوندگی کرده بود و کلی هم خسته شد.

واقعا ازش ممنونم، درسته نتونستم درست ازش تشکر کنم اما میدونم میدونه که زحمتش برام خیلی با ارزشه.

اما اینجا هم میگم دوست خوبم برام خیلی با ارزشی و حیف که دیگه برای کلاسها با هم نیستیم.

اما جالبه یکی مثل اون همین جلسه اولی خودش رو معرفی کرد که گیر چسبیده به ردیف اول و سر نبش و به زحمت تونستیم از صندلی بلندش کنیم وقتی بچه ها به دلیل دیر امدن استاد کلاس رو تعطیل کردن و تا جایی که من ازش برداشت کردم تا خود ساعت 8 موند تو دانشگاه تا همه برن بعد اون بره.

بچه ها همه گفتن جفت سمانه هست این خانم البته از نظر حضور در کلاس. عزیزم بدون با این توصیف همیشه یادت تو کلاس با ماست.

اما تا بحال یه چیز رو می دونم که بهت نگفتم و اینجا میخوام بگم و چه جالبه که امروز روز عشق و احساس هم هست پس بذار  بهت بگم که دوست دارم شاید بعضی از اخلاقامون با هم فرق کنه اما باز هم دوستت دارم و یکی از بهترین دوستهای من هستی.

اما به یه چیز اعتقاد دارم که قبلا هم گفتم و الان هم میگم

(( خر خون))

 
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : صدرا

اره دیگه سخت نیستم.چند وقته که با یه تلنگر کوچیک راحت میشکنم. چشمام خیلی وقته که راحت بارونی میشه. دیگه اونقدر راحت خم میشم که دوست دارم راحت همه چیز رو بذارم و برم. راحت کم میارم. راحت از کوره در میرم .و امروز باز شکننده تر شدم وقتی شنیدم عملم موفق نبوده و دکتر اصلا نتونسته کاری برام انجام بده.

امروز تو چشمام نگاه کرد و گفت نمی تونم در مورد مریضیت نظری بدم و کاری نمیشه برات کرد باز هم عکس باز هم انتظار باز هم برو تا بعد نتایج عکات بیا ببینم چته و تازه بعد عکس هم بگن: نشون نمیده ، معلوم نیست.

دیگه واقعا خسته شدم بعد 2 ماه انتظار و تو نوبت بودن بعد کلی ماجرا برای تهیه سرم عملم بعد اون همه استرس حالا که بهم میگن فایده ای نداشت دیگه میگم پس بمیرم و واقعا دوست دارم بمیرم .

 

 
شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : صدرا

به سلامتی یا نا سلامتی من فردا که میشه 15 بهمن یه عمل مختصر دارم که البته بیهوشی هست و هزار . . .

پس یه وقتی اگه دیگه از من خبری نشد این خونه را یه بیغوله محسوب نکنید بگذارید بمونه خونه خاطره های من.

گرچه میاید و میرین و حرفی برای گفتن ندارید اما همین بودنتان دل من را خوش میکرد به بودن.

اینجا من راحت بودم و هر وقت هر حسی داشتم و هم زبونی نداشتم اینجا برای من پناه بود و خیلی هم به این نمانده که بشه یک سال که من هم همراه همه شما شدم در این محافل مجازی و دوستان خوبی هم در این مدت پیدا کردم که از آشنایی با انها خوشحالم.

خلاصه اگر نیامدم باز که بدرود و اگر سالم هم ماندم در اولین فرصت ماجرا را خواهم نوشت.

اما باز هم التماس دعا دارم برای بهبودی.

 
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : صدرا

چه کنم جدیدا خیلی حساس شدم قرار بود شاد بنویسم و شاد زندگی کنم اما اینقدر لوس شدم که دیگه نمی تونم جلو اشکمو بگیرم تا لجم در میاد گریه میکنم امروز باز داشتم از اعصاب خوردی میترکیدم فکر کن دکتر یه سرم برای عملم نوشته بود که کسی تو این شهر داغون اسمشو حتی نشنیده بود داروخونه حلال احمر و امام و  22 بهمن که کلا گاگول، نمی دوستن سرم خوراکی هست یا تزریقی رفتم حتی تو بخش بیمارستان اونها هم گیجتر.

از مسئول داروخونه حلال احمر می پرسم از کجا این دارو رو تهیه کنم با بی توجهی میگه نمیدونم هی چی میگم بابا از سوپر بگیرم خوب بگو تا برم دنبالش فقط میگفت بیرون اخه اینجا ناصر خسرو نداره که برم بازار ازاد. دوست داشتم همچین بزنم تو صورتش که شیشه عینک جای لنز رو تو چشاش بگیره خلاصه رفتم کالای طب البته خودم چند تا رو رفتن تا میگم سرم گلایسین میخوام طرف برگشته میگه ((ها))

ای کاش میشد بگم درد. اما سکوت کردم و پرسیدم نداری میگه برو داروخونه دوست داشتم بگم خفه اما باز هم دندونهامو رو هم فشار دادم.اومدم بیرون یه پارک تو کوچه فرعی بود رفتم اونجا زنگ زدم به دوستم که شوهرش کالای طب داره دوستم وقتی کلافگی منو دید گفت تو برو به کارهای دیگت برس اونجا رو همه شوهرم میشناسه خلاصه از همه همکاراش پرسید بودحتی داروخانه و بیمارستان اما کسی نشنیده بود اسم این سرمو. تا بالاخره کشف شد 6 ماهه که اصلا تولید نشده و نیست تو بازار برگشتم رفتم بیمارستان که حداقل داروی مشابه رو اسمی بگیرم ساعت 11/5 بود همه رفته بودن از یه دکتر دیگه پرسیدم میگه چون نیست گفتیم خودتون بگیرین

و تا نیارین هم عمل نمیشین تا باز این سرم بیاد تو بازار . ای بابا یعنی سرم نمکی کارشو نمیکنه نمی دونم فردا بیا دکترت هست بپرس.

بمیرین همتون بمیرین اخه درد همه تو سرتون من توی این تحریم درد بکشم به جون کی نفرین بفرستم تا کی باز دارو تولید بشه.

حالم داشت بهم میخورد رفتم پیش متخصص بیهوشی برای تست اقا باید ساعت 11 میامد ساعت 11/20 بود هنوز نیامده بود بعد اون دکتر دیگه که باید تا 12 میموند مریض اومده بود و دکتر رفته بود مریض پرسید مگه دکتر تا چند هست منشی گفت 12 و هر سه ساعت و نگاه کردیم 2 دقیقه ار 12 گذشته بود معلوم نبود دکتر کی رفته.

از چی حرص نخورم

اما بالاخره دارو رو تونستم از یکی از بیمارستانهای تهران از بخش جراحی پیدا کنم و قرار شد برام بفرستن و من فردا می خوام برم روی دکتر رو کم کنم که تونستم پیداش کنم.

یک شنبه عمل دارم برام دعا کنین.

 
چهار شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : صدرا

یعنی عاشق اینم که شب امتحان همه میان میریزن خونه ما و قصدی هم برای رفتن ندارن و وای به روزی هست که به یکی بگم امتحان دارم چند وقت نیاید خونه ما به همه جاشون بر می خوره حالا هفته گذشته که من بیکار بودم و منتظر مهمون ازشون خبری نشد ولی امروز همه زنگ زدن که چون خیلی وقته نیامدیم میخواهیم بابا رو ببینیم خوب شد گفتم امتحان دارم و دیر بیاین از هفت به صورت سیانسی اومدن و موندن و ساعت 12 شب به زور که فردا باید برن سر کار رفتن تو دلم میگفتم خوب شب هم بمونین دور همی خوش میگذره بدرک که فردا شاید خسته برین سر کار چطور من هر نمره ای بگیرم جوابتون اینه که در طول ترم می خوندی.

چی جواب بدم همه جمعه ها که خونه در اختیار اوناست و همه هفته را هم من سر کار هستم کدوم طول ترم من خبر ندارم میگن شبها خوب یکی نیست بگه شما اخر شب حوصله خوندن یک کتاب طنز رو دارین که من بشینم تا پاسی از شب درس بخونم.

وجدانتون رو شکر دمتون هم گرم امشب هم حالمو گرفتین تازه شام هم باید بمونن و منم که کلا دارم مگس می پرونم از بیکاری وظیفم هست.

خدا رو شکر اومدن و رفتن اگه بگم نیاین میگن از ادم بدوری.

بابا یه روز تعطیل هستم میخوام بخوابم و به کارهای عقب افتادم برسم یه روز اون یکی میگه بیا بریم بیرون بگم نمیام بچش میگه خاله لوسی دارم برم هم که همش حرص می خورم و شب هم باید خسته بیایم خونه تازه شام میان اینجا اقا ما نهار نخواستیم برین میخوام بکارهام برسم نمیگم نیان اما ناراحت نشن اگه میگم یه روز نیاید و من کار دارم یا امروز حوصله ندارم بیام خونتون چون شما که برای خودتون برنامه ریختین و ناراحت میشین من برنامتون رو خراب کنم من هم برنامه دارم و دیوانه میشم از بس برنامه هامو خراب میکنین.

یه چیزی بگم بین خودمون بمونه از دست این کاراشون بعضی وقتها که زنگ میزنن برای اینکه اسایشم رو خراب نکنن جواب تلفنشون رو نمی دم و همچین کیف میکنم که نگو تا اونها باشن وقتی کار دارن برن و پیداشون نشه و وقتی الاف هستن خراب نشن رو سر من