ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 79905
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : صدرا

خنکای عصر و گرگ ومیش شدن هوا بعد از یه روز آفتابی و سکوت محوطه هتل بعد از آن همه جنب و جوش مردمی با ملیتهای مختلف که بدون در نظر گرفتن سیاستهای خاص این دوره شاد در کنار هم روز را شب میکنند و این موقع در لابی در ارامش نشستند مارا به کنار استخر میکشاند تا رها از هزار اما و اگر و بدون دقدقه در کنار هم بنشینیم و تلخی کاممان را به خوشی دلمان شیرین کنیم و من بی پروا سر بر روی شانه اش بگذارم و بتوانم بدانم که او از آن من است تا هیچ محدودیتی نداشته باشیم. ارامشی بود آن روزها در وجودمان و چه راحت با دانستن اینکه کسی متوجه گفته های ما نیست در هر موردی صحبت میکردیم و سرخوش سربسر پسرک بی دست و پای بارچی می گذاشتیم که امکان نداشت از هر چند سفارش یکی از دستش نیافتد و یا دختر مهماندار را و یا پسر چشم چرانی را که اینجا تنها مانده بود و با حسرت زوجهای شاد را دست در دست میدید. و مکانی نبود که در شیطنتهای کودکانه مان سرک نکشیده باشیم. در کنار هم فضای شب را با صدای خنده هایمان پر میکردیم، من و او در آنجا ما بودیم و او گفت فهمیده که بی من و من بی او نمیتوانیم و چه قصه ایست عشق ما که حال او و من دور از همیم.

 
پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : صدرا

می گه خوبه خوبی.

چون خیلی خوبم باید تنهام بذاری؟

چون خوبه خوبم بدردت نمی خورم؟

چون خوبه خوبم دلمو بدرد میاری ؟

چون خوبه خوبم، خوب زیاد میخوای ؟

اما چون خوب خوبم وقتی بد باشم کلا بد میشم کلا فراموش میکنم خوبی چی هست کلا فراموش میکنم محبت رو کلا برا همه بد میخوام کلا تنفر تمام وجودمو میگیره کلا از انسانیت بیزار میشم.

آخه چرا خوب باشم که این باشه جوابم بابا دارم فاتحه میخونن بهتون و مراعات حالشون رو میکنید اما چون این خوبه بد باشی بیخیالت میشه می بخشه، میگذره چیه چون بروت نمیارم خوبم چون آدمم باید اینطور باهام رفتار کنید چون خوبم پس میتونم زنده بمونم و بد و بدترین و مسئولید.

چون آزار نمیدم پس آزار دادنم سخت نیست اونی که آزارت میده اذیتش کنی سرت میاره پس درست رفتار میکنی و همه حقوقش و بیشتر رو هم در اختیارش میگذاری.

پس خوبه خوب رو اذیت کن که دیگه اون هم خوب نباشه که تا دیگه خوبی بمیره که تا اگه دلت گرفت همه شاد بشن، که دور و برت پر از دورنگی بشه.

که اگه خوبی کنم یکی بدی برام میخواد و تو خوبی رو برام نمونه ترد شدن جلوه بدی.

که اگه خوبی برو تا مثل گذشته هات آزار ببینی که چون به بدی عادت کردید .

هفته گذشته یکی ثابت کرد که اگه مهربونم خریتمه .

حالا صداقتم و رفاقتم و انسانیتم رو هم تو برام عامل همه سختیهام قراردادی.

انسانیتم هم با این کار شد خریت .

باید مثل همه ادمها بشم (اگه خوش نباشن همه باید بمیرن )

چرا مثل یگانگی زندگی نکنم

بذار بگن کاراش انسانی نیست.

کدومتون جواب انسانیت رو درست دادین. اون یکی میگه اگه به خاطر خودم بود ریسک میکردم چرا به خاطر تو خودم رو به خطر بندازم اینقدر وقاحت حداقل تو چشمام نگاه نکن از پلیدیات بگو اون هم من که بقول خودت اگه کاری از دستم بر بیاد برای همه انجام میدم.

همتون باید تو این مدت کم بفهمونید خرم که خوبم.

این حالمه چون خوبم.

تنهام چون تنهایی برای کسی نمی خوام.

دیگه خوب نیستم دیگه نمیخوام دل کسی رو شاد کنم به من چه که شما کمک لازم دارین اگه خوش باشم که هیچ وگرنه بذار منم از شما استفاده کنم برای آرامشم بذار منم از شما پله بسازم برای رسیدن به خواسته هام.

چرا دلمو به دلتون گره بزنم که با همه غمهاتون من هم غمگین بشم چرا باید توی فکرم این باشه که اگه میتونم کاری کنم که لبی به خنده باز بشه، میخوام نشه!!!

اگه اون فقط خنده رو از لبام گرفت، تو انسانیتم رو ازم گرفتی.

خنده رو تو با لبهام آشتی داده بودی اما فکر میکنی اگه انسانیت از دست بره دیگه بر میگرده صداقت رو چی برای رفاقتم چی فکر میکنی. اون چیز های زیادی رو از من گرفت اما تو !!!!!!

بد خواهم بود که دیگه از کسی جوابی مثل جواب تو نشنوم.که چون تو {{{{ خوبه خوبی من نا توانم}}}}

 

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : صدرا

یه چهاردیواری اما نه جعبه اما نه یه جای سرد و بی روح نه یه دخمه نه یه مکان، یه جا پر از امنیت یه جا که آدم از هر جا و هر کس دلش بگیره اونجا آروم میشه یه جا که توش عشقه از آشپزخونش بوی عشق میاد یه جا که یکی توش غذا می پزه تا اون یکی بیاد و وقتی در باز میشه دلش پر میکشه برای دیدن شریکش یه جا که همه به فکر آرامش همند یه جا که همه تلاش میکنن فضایی دلچسب و زیبا داشته باشه. یه جا که شبها بعد یه روز خسته کننده کنار عزیزت آروم بگیری با گرمی نفسش شب رو صبح کنی یه جا که از هر گوشش خاطره داری یه جا که گاهی اوقات اونقدر شلوغه که کنج خلوتی نداره و گاهی فقط خودتی و اون و یا فقط خودت و باز هم آرومی که جای دیگه ای برات اونطور نیست چون خیالت با اوست.یه جا که اگه توش غم هم باشه باز هم امنه برات.

یه جا که خوبه.

یه  جا که جای عشقه.

یه جا که یکی بفکرته.

یه جا که اونی رو  که دوستش داری با همه مشغلها بالاخره اونجا می بینیش و دلت باز می شه.

یه جا که .....

یه جا که من ندارم.

 
یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : صدرا

{{{توی یه اقیانوس بزرگ و بین همه ماهی ها یه ماهی زندگی میکرد که بدنش شفاف بود و قلب مهربونش روشن روشن و صادقانه به همه محبت میکرد وفقط ذر برابر همه محبتهاش محبت میخواست و اینکه مثل خودش شفاف باشند.

خصلت این ماهی این بود که اگه از کاری دلش میگرفت یا غم از کسی به دلش میامد بدنش کدر می شد و البته به خاطر صبوری که داشت این اتفاق دیر براش پیش میامد اما اگه روزی تیرگی به قلب و بدنش میرسید مثل خوره تمام تنش رو می گرفت و ماهی برای اینکه بقیه نفهمند که دل او هم مثل همه تار و سیاه شده گوشه ای پناه می برد  و دیگه در دید دیگران نبود تا نبینند که او دیگه نمیخنده، تا نبینند که زندگیش سیاه شده، تا نبینند که تنهاست، تا نبینند محبتهاش جواب نداشت که تا نمیره محبت از دیدن حال او که تا عشق زنده بماند حتی بی او .

توی اون کنج تنهایی چشم ماهی به صدف یه حلزون میوفته که خالیست با خودش فکر میکنه شاید اون حلزون خانه جدیدی پیدا کرده و یا حتی از این اقیانوس کوچ کرده ، پس فکر میکنه حالا که تنهام و دیگه شفاف نیستم بهتره برم توی این صدف تا آروم بگیرم از غمی که دوست به دلم آورده و وقتی برای اولین بار پا به خانه حلزون گذاشت از سکوت و سکونش دلش گرفت و طاقت نیاورد و بیرون آمد اما باز هم دلش گرفت وقتی دور و برش رو که به خاطر اون توی صدف طاقت نیاورد بود رو خالی دید وقتی محبتهاشو به باد دید وقتی چشم مهربونی رو نگران قلب تار شده اش ندید باز آرام به داخل صدف خزید و این بار مدتها طول کشید تا آن هم بی هدف سر از صدف بیرون بیاورد و می دانست که دلی، دل نگران او نیست و هر چه محبت کرده از یاد رفته و همان کنج صدف چه ارام با یاد مهربانی های گذشته سر خوش است و چه شیرین است برایش چشم انداز گذشته.}}}

ماهی مهربون بدون هنوز هم محبت ارزش داره، همون کنج صدف بمان و بدان که قدر محبت بی الایش و صمیمی از یاد کسی نمیره و با همه زیبایی دنیا باز هم محبت به یادماندنی تر است، بمون و منتظر باش که روزی در همان کنج تنهایی با ضربات در و قلبی، باز به بیرون سرک خواهی کشید و وقتی محبت را در برابر خودت ببینی باز هم زلال خواهی شد و باز هم لبخند را بر لبهای خود تجربه خواهی کرد.

اما ای کاش آن روز در تیرگی مطلق تو نباشد 

 
پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : صدرا

کار خانم اکبرزاده پر از سوال است و منطقی براش نیست اما به من که میرسه هزار تا منطق پیش میاد. آیا با این استدلال اون اگه جاش برسه چه نظری برای کار من داره.

آیا کنار می ایستد و سوال میکند که خوب چرا؟

آیا

خانم اکبرزاده تند رفت یا من خیلی بی تفاوت هستم؟

من موفق تر هستم یا خانم اکبرزاده موفق است؟

من بی ارزشم یا خانم اکبرزاده خوب کارشو بلد بوده؟

حاجی جوادی کارش زیاده یا تو بیخیال منی؟

اگه ساعت 8.5 عصر بشه ساعت 6.5 آیا اتفاق بدی میافته؟

کارهای من زیاده یا زمان من کم؟

خنده از من فراری است یا من از خنده دورم؟

درد در برابر من کم میاره یا من خرم که عالم و آدم رو پر نکردم که حالم خوب نیست؟

اگه گریه کنم باور میکنید درد من طاقت فرسا است؟

چون نمیخوام ناراحت بشن که من مریضم باید نگران اون باشن که خودشو لوس میکنه؟

اگه زیاد گله نمیکنم که خسته هستم جا داره که اگه یه روز از کار خسته بشم درکم نکنن؟

اگه مسایل رو با هم قاطی نمیکنم درسته که اگه از جای دیگه کم بیارن سر من در بیارن؟

اگه دلم گرفته باشه یا گله ای بکنم فقط دوری و چه کنم جواب دل منه و برا همه جز من دلسوزی؟

وجدانها چرا در پیش من خواب است آیا چون میخواهم محکم باشم حکمم این است که من احساس ندارم و اگر براحتی اشک نمیریزم دلیل این است که به اوضاع راضیم و حقی در برابر دلم نیست و اگر روزگارم این شده در برابر هر محکمه ای محکوم به فراق هستم و راحت میشود نباشم و دیگران باید حتما باشند.

 

 
پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : صدرا

آخه مگه چی شده فقط یکم آروم باش ای دل من چرا با خودت این کار را  میکنی همه دارن بی تفاوت زندگی می کنن تو چرا با خودت این کار را میکنی.

 
یک شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : صدرا

همه روز ها برای شما و امروز مال من.

 مهربون من باز هم همه تلاشش رو برای شادی من انجام داد البته اولش یکم سربسرم گذاشت اما همین که کلی راه رو به خاطرم اومدی خیلی شادم کردی.

آره امروز توی سال یه باره و من همیشه امروز روز رو دوست دارم شاد باشم و همیشه با خدای خودم توی این روز عهدهایی میبندم و اولینش اینه که خدایا دلم را همیشه مهربون نگه دار و نکند که با رفتارم غم به دل کسی بیاورم

(ادامه این پست را بعدا مینویسم چون کیبوردم فارسی نداره سخته برام تایپ کردن)

فدای مهربونیت که به یاد منی، دوستت دارم گلم

 
شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : صدرا

با احترام به همه پدر ها چه توی این روزگار باشند و نباشند مخصوصا پدر خودم و همقدمم

چه واژه پر معنایی این اسم آشنا دارد و چقدر درد ناک که تا کنون درک نکرده بودم نبود پدر چقدر سخته و هیچ حرفی دربرابر غم و یاد نبود پدر و اشکی که دلم رو آتیش میزد نداشتم که بزنم درسته که نبود مادر من را هم آزار میده اما روزهای بسیاری از محبتش سیرآب شدم و حالا که نیست فقط افسوسش را دارم و اما درک کردم بودنش را در کنارم و باز هم درک کردن غم نبود مادر نتوانست کمک کند که دلش را آرام کنم و فقط من هم اشک ریختم ویا شاید چون میدانم هیچ دلداری نبود مادرم را برایم آسان نمیکند گذاشتم آرام گریه کند همانند خودم که در روزی که همه شاد بودند برای مادرانشان اما من فقط بر سر مزارش ابی ریختم و فقط بر نام حک شده بر سنگ مزارش نگاه کردم و آرام گریستم. آره نمیتونم آرومت کنم چون میدونم نبودشون رو هیچ چیزی پر نمیکنه اما کاری رو که اون و بقیه انجام دادن رو حالا من درک میکنم و برام ارزش پیدا کرده و با احترام ازش یاد میکنم.هر کس دیگه هم اگه به حد من به این قضیه نزدیک بشه هم درک میکنه و تو بدون که من دردت رو درک میکنم و میدونم هیچ چیزی آرومش نمیکنه.

با اجازه از چشمای خیست میخوام به هر دوشون بگم  دوستتون دارم و قدر زحمتهاتون رو میدونم و با نبود تو و بودن تو باز هم هر دو برام ارزشی برابر دارید و روزتون رو قدر میدونم و به همه باباهای دنیا هم میگم چقدر برای ما ارزش و احترام دارن  

 

 

 

 
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : صدرا

با این کارش اعتمادمو از همه از بین برد و حالا فکر میکنم که همه منو مثل اون نگاه می کنن من دلم نیامد شرم نگاهشو ببینم وقتی گفت لباسی که از من قرض گرفته پاره شده و با خودم گفتم فدای سرش چرا برای مال دنیا باید یک آدم رو شرمنده کنم و از حق خودم به خاطر اون گذشتم و دیگه سوال نکردم و و فقط نصف قیمت لباسی رو که بهش داده بودم و خودش خواست رو گرفتم و خودم ضرر کردم گرچه حالا حتی با  قیمت واقعیکه پرداخت کرده بودم اون لباس رو هم نمی تونم بخرم چه برسه به نصفه قیمتش که بمن داد. حتی پول کامل لباسی که خودم فقط چند بار پوشیده بودم و تقریبا نو بود و دوستش هم داشتم رو هم نگرفتم چرا چون اون ناراحت بود و دوست نداشتم بیشتر از این شرمنده بشه و دیگه فراموش کردم که اون لباس رو داشتم تا دیروز که فهمیدم به من دروغ گفته و لباس پاره نشده و به قول راوی می خوسته با من شوخی کنه اما اگه شوخی بود بعد دو هفته باید میگفت یا وقتی دور هم بودیم دستم میگرفتند و می خندیدیم اما نگفت ولی چه حالی شدم وقتی فهمیدم ده دقیقه فقط سکوت کرده بودم که راوی کلافه شده بود و هرچی دورم می گشت نگاهش نمیکردم که باعث شد حاشا کنه که بابا من دروغ گفتم، ناخود آگاه اشکام ریخت و گفتم من خودم تنش دیدم که دیگه طرف درست قضیه رو لو داد ازاینکه   که مراعات حال اون آدم رو کرده بودم متنفر شدم و با خودم مجسم کردم که وقتی من نخواستم شرمشو ببینم و بدون سرکوفت زدن از پیشش رفتم حتما یک پوز خند هم نثار من کرده و کار منو از خریتم دونسته نه از محبتم و خوشحال شده که لباس مورد علاقه اش رو یک سوم قیمت بدست آورده و من که صبح تا شب محل کارم با هزار درد سر و سختی حقوقی میگیریم و به نظر اون مفتی مفتی پول می گیرم به جاییم بر نمی خوره آره نه پاره شدن نه گم شدن اون لباس چیزی از من کم نمیکنه اما دیروز به معنی واقعی دلم شکت و موندم تو کار خودم که من مهربونم یا خر که میتونن منو گول بزنن یا اون زرنگ بوده و برد کرده و من احمق که بازنده شدم.

باشه آدمها خیلی از شما تا به حال به من ضرر رسیده و ندید گرفتم و باز به خیال خودم مهربونی کردم اما دیگه بسه دیگه مهربونی نمیکنم و فقط به فکر خودم میمونم و اما باز هم مثل شما نخواهم بود که از دیگران برای خودتون پله میسازید تا به خواسته هاتون برسید. فقط دیگه کاری براتون نمی کنم. اون هم از اون یکی دیگه که باید زنگ بزن تا ثابت کنم که بفکرش هستم و اون فقط وقتی زنگ میزنه که پول قرض میخواد درسته که همیشه هم پول رو برگردونده اما این هم زشته که وقتی پول بخوای زنگ میزنی و دیگه از من یادت میره بماند، که اون یکی دیگه کلا یادش رفته.

حالا واقعا من خرم یا مهربون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : صدرا

میرم ازش سوال میکنم و میگم که من در این مورد اشکال دارم و متوجه نمیشم و یک بار به زبون خودش توضیح میده باز می گم که من متوجه نمیشم روان تر توضیح بدین این بار بدتر میپیچونه میگم آخه پس چرا جواب یک چیز دیگه است. داد میزنه که همکارم این اطاق رنگش پریده وقتی میام پیشش ولی باز هم پافشاری میکنم که خودم هم متوجه کاری که اون میگه انجام بدم بشم اما باز حرف خودشو می زنه و متوجه میشه من توجیه نیستم پس میگه همین که من میگم انجام بده درست میشه اما من میدونم که از بیحوصلگی این رو میگه ودقیقا مثل سوالات پیشینم که او روشی رو گفت و من انجام دادم و حالا که خودش چک میکنه میگه بدبختمون کردی و اصلا قبول نمیکنه که خودش اینطوری گفته که احتمالا به خاطر بی حوصلگیش بوده کاش سندهاشو نگه داشته بودم و این بار البته نگه میدارم که بفهمه کی باعث اشتباه میشه آخه من چون گیر کردم میپرسم اگه یاد داشتم پیش اون نمیرفتم که؟؟؟؟

حالا باز خودش هم بعدا که آروم میشه میگه مشکلتون حل شد منم میگم نه اما کاری که شما گفتید رو انجام دادم اما میدونم باز من گیر خواهم بود

خوب آخه ببین من چی میگم بعد جواب بده خودم یاد دارم درصد و قوانین رو از اینترنت در بیارم اما این فرق میکنه آره میدونم ضرب در 12 منهای مقدار مشخص شده در درصدهای مشخص شده برای مقادیر مشخص شده در قانون بعد تقسیم بر 12 یا 365 بعد ضرب در تعداد روزها اما این یه چیز دیگه است. اگه درست باشه که هیچ اما اگه ایرادی پیدا کنه عمرا قبول نمیکنه که خودش اینو گفته.

 
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : صدرا

دلم می خواد بنویسم اما نوشتنم نمیاد