ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 79802
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : صدرا

دستم به نوشتن این کلمات یاری نمیده، کاری که برام خیلی خیلی سخته رو شروع کردم. نمی دونم توانایی ادامشو دارم یا نه اما الان خیلی داغونم. من کسی رو که خیلی دوست دارم و بدون چشماش دنیام سیاه، رو از خودم دور کردم. توی این روزها که همه شاد و خوشحالن من پر از غمم. بدون اون نمیدونم چطور تحمل کنم اما احساس می کنم برای او بد نشد احساس میکنم این رو می خواست اما توانایی گفتنش رو نداشت و اما با گفتن اولین کلمات من اون سریعتر از من ادامه داد براش خوشحالم که تونستم کاری رو که دوست داشت براش انجام بدم اخه قرارمون این بود اگه احساس شادی نکردیم راحت از هم بگذریم اما هر دو گرفتار شده بودیم. من گرفتار دل و او نمی دونم گرفتار چه احساس میکنم دلش به حال دلم می سوخت. اما حال اون تو جشن و اتیش بازی چهارشنبه سوری غمهاشو به اتش می سپاره و من قلبم تو اتیش وجودم خاکستر میشه. قرار بود با هم تو این وبلاگ حرفهامونو بنویسیم و حالا من تنها از غم بی او بودن مینویسم.

خدایا به من توان بده تا بتونم تحمل کنم و ازارش ندم. خدایا کمکم کن بتونم غمشو تحمل کنم. خدایا تو خودت میدونی با تمام عشقی که به او دارم چطور خیلی چیزهارو تحمل کردم و به او نگفتم.

دلم برای همه خصوصیاتش تنگ میشه برای هم صحبتیش. برای گرمای دستش. برای خنده هاش. حتی برای صبرهای طولانی برای دیدنش. دوستش دارم با تمام وجود. خدایا توانم بده برای شاد بودنش قدم بردارم.

اما به خودم که نمیتونم دروغ بگم هرچی که به هزار دلیل به زبان نیاوردم اما او را برای خودم میخوام و دوست دارم جواب مهربونیشو با خوبی بدهم هر لحظه بودن با او برام عالمی بود. از کارم راضی نیستم و قلبم عقلم را نفی میکنه.

روزهای سختی دارم پر از تنهایی و اشک و غم .خدایا کمکم کن. بتونم بی او باشم اما عشقشو از من نگیر.

 
دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : صدرا

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد                                   لحظه ویرانیم را حس نکرد

انکه همه سرو سامانیم از اوست                                بی سرو سامانیم را حس نکرد

همه فکر میکنن من کم طاقتم، اما من پر از صبرم، و تا وقتی بتونم هر مطلب ازار دهنده رو تو ذهن و فکرم اسیرش میکنم و وقتی برام بیش از حد ازار دهنده بشه دیگه نمی تونم خودخوری کنم و مثل یک اتشفشان منفجر میشم و اونوقت تازه همه فکر میکنن من کم صبرم.

حالا هم خیلی وقته دارم خودخوری میکنم و دیگه کم اوردم. از اینکه کسی که همه افکارم اوست حتی درک نمیکنه دارم به خاطرش خیلی چیزها رو ندید میگیرم و از خودم میگذرم عذاب میکشم.

اون میدونه چی می خوام و دریغ میکنه. اون می دونه دلم گرفته و به روی خودش نمیاره. اون می گفت اینطوری نیست و از کسی که ازارم داده متنفره. اون میگفت چطور میشه با تو بود و خسته شد. و حالا من تنها هستم. و دلم گرفته. حالا دیگه غم چشامو نمی خونه و حتی درک نمیکنه که این لبخنده پر از دروغه اون درک نمیکنه به خاطر اونه که از دل داغونم هیچی نمیگم.

اون نمیدونه مدتهاست که دیگه نمیتونم بخندم اون نمیدونه مدتهاست دیگه حرفهام توی دلم میمونه اون نمیدونه سر چیزهای بی ارزش چرا اینقدر زود به هم میریزم.نمیدونه چرا هیچ جا بند نمیشم. اون نمیدونه چقدر از همه چیز خسته ام.

اون خیلی چیزها نمیدونه، حتی نمیدونه که باعث گریه های تنهاییم شده. نمیدونه اونه که باعث این پرده اشک توی چشمام شده. نمیدونه دلم از کارهاش میگیره. نمیدونه که من میدونم چشه. نمیدونه کنارشم چون نمیخوام پشتشو خالی کنم. نمیدونه خیلی دوسش دارم.

اون نمیدونه ... 

 
پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : صدرا
 
شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 18:3 :: نويسنده : صدرا

تا به حال شده یه چیز مهم رو بخواد جمع کنید یا مخفی کنید من همیشه به شر این جمع و

جور کردن ماندم یه چیزی رو همچین مخفی میکنم که دیگه خودم هم نمی تونم پیداش کنم

و کلی هم اعصابم به هم میریزه و برای پیدا کردنش تمام فکرم درگیر میشه ولی باز هم پیداش

نمیکنم و وای به روزی که اون چیز رو دوست نداشته باشم و یکی فکر کنه که دور انداختم و دارم نقش بازی میکنم که پیداش نمی کنم . الان هم کلی در گیر هستم و تمام مکانهای مخفی رو گشتم اما پیدا نمیشه که نمیشه

خسته شدم بیشتر از این سماجت خودم برای پیدا کردن و اسرار به انجام کاری که شروع کردم.

 

 
پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 9:57 :: نويسنده : صدرا

حس عجیبی تو این فصل دارم،یه حسه قشنگ یه تازگی و سر خوشی بی دلیل و بدون توجیح،
 بماند که خاطرات خوبی در این فصل دارم و تداعی اون خاطرات

برام میشه و انگار برام تکرار میشن اما برای خودم هم حس زیبایی به وجود میاد انگار به

روزهای کودکیم بر میگردم هر چی هم فشار کار و روزگار اذیتم کنه باز هم خوشحالم و

سرخوش و مست از این هوا، و این زیبایی برام صد برابر میشه اگر اون خاطره های قشنگ برام

واقعی بشن نه تداعی.

این زمستون در مشهد خیلی طولانی بود و باعث گرفتگی و افسردگیم شده  بود و حالا

خوشالم که بهار نزدیکه هر چند که کار باعث میشه نتونم خیلی خوش باشم و همه وقتم در

محیط کاری است و لی باز هم دلم خوشه به خوشی لحظه ای هر چند که پر از محدودیت

هستم.

بهار برام یعنی عشق، یعنی شروعی زیبا بعد از پایانی سخت و پر از درد، یعنی خنده ای از ته

دل بعد از غم، یعنی سفر به یاد ماندنی در پس ناباوری، یعنی تولد یک غزل در انتهای دلهوره،

یعنی شبهای زنده در کنار خلیج فارس، یعنی تجربه یک زندگی و بدست اوردن آرزوی محال در

کنار عزیز ترین موجود زندگیم،یعنی آرامش از وجود او.

 

 
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : صدرا

 

نه به خاطر اینکه بهت بگم، نه به خاطر اینکه بارها گفتم، نه به خاطر اینکه

بدونی، بلکه به خاطر همه خوبیهاتو به خاطر همه احساسم اینو می نویسم

که اگه روزی دیدی و خوندی بدونی که برای چی و کی شروع کردم به

نوشتن برای اینکه بدونی به یادت و احساسم باز هم نوشتم .و اینو با تمام

احساس می نویسم که تمام خوبیهاتو درک میکنم و بارها و در هر جا به زبون

آوردم که دنیای پر از امید امروزم و نگاه پر از ارزو به فرداهایم را در پی داشتن

تو دارم ای که همه بودنم در پس بودن توست و همه احساسم از آن

توست ای همه بهانه زندگیم کاش بتوانم من هم برایت امید و ارزو را مداوم

کنم. با  تمام احساس دوستت دارم.