ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 79803
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : صدرا

به خاطر اون و همه شما و خودم حالا هم که حالم خوبه می نویسم تا بشه دلنوشته و نشنوم (غم نامه هایت).

وقتی این احساس زیبا رو دارم فکر میکنم از تک تک سلولهای بدنم این شادی رو همه میتونن ببینن. خودم هم یه جورایی پر از انرژی هستم شاید اتفاق خاصی دور و برم نیافتاده باشه اما من فول هستم و با همه خوش هستم و اگه هر اتفاقی هم بیافته باز هم من خسته نمیشم. الان هم من این احساس خوب رو دارم و دوست دارم بنویسم که به خاطر اوست که من این احساس رو دارم همون که همیشه گفتم برام حکم یه قایق نجات رو داره هر چند بگن یه قایق پارویی هست و رفتن با او زحمت داره اما همین قایق نصف و نیمه همونی هست که مرا در بدترین زمان نجات داد و باعث شد بشم همینی که هستم و هرچند که خودم هم سعی کردم اما به خاطر  اون کوه پشت سرم بود که از طوفان نترسیدم و از خدا به خاطر هدیه دادن او به من ممنون هستم 

(((( ای بهترین اتفاق زندگی من تو همان دلیلی هستی که به دنبالش بودم که چگونه و چرا زندگی را انتخاب کردم با تمام سختیهاش))).

ماندم که چرا تا به حال نگفته بودم اوست که باعث لبخند من شده اوست که غم چشم هامو از من گرفته چرا قصه خودمو تعریف نکردم؟ که چی شد از یه ادم که غم غریبی توی رفتارش بود حالا شده کسی که همه تحسین میکنن اراده منو، وقتی که یه نفر باشه که همه توانایی هایی که داری و یه عده سرکوبشون کرده بودن رو به یادت میاره و حتی اونها رو بیش از حد تحسین میکنه میشم اینی که شدم و اما باز هم به این رضایت نمیده و باز هم داره منو به جلو هول میده.

برای همه همراهی هایت ممنونم.

من هستم تا باشی

 بدون تو من هیچم، چون از یاد نخواهد برد همه بودنت را وقتی پر از غم بودم وقتی به من فهماندی که  با تصمیم پدر کنار بیام وقتی از همه خسته بودم و تو با صبر همه چرندیاتم رو گوش میکردی وقتی با تمام مشغله ات تا دیر وقت برایم وقت می گذاشتی تا کمتر احساس تنهایی کنم وقتی با تمام هیجان از درسهام میگفتم و تو تشویقم می کردی و نگذاشتی کمبودی را احساس کنم و و و . . . 

به خاطر بودنت ممنون

نه سالگردی نزدیکه و نه تولدی فقط عشقی را که در قلبم جاریست را تصمیم گرفتم بازگو کنم.

همدم من، همه دمم از گرمای وجود توست.

  

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : صدرا

همچین هیجان زده شدم وقتی از سفر امدم و تعداد 60 نظر را در جعبه پیامهای وبلاگم دیدم خوشحال شدم یه نموره فکر کردم دوستان جدید پیدا کردم یا دوستان سابق نگرانمان شدن هی همچین خورد تو پرم که هر 60 تاش تبلیغات بود اون هم پیامهایی که ربطی به وبلاگ من نداشت و بعد کلی الافی برای حذف دست به دامن مدیریت وبلاگ شدم تا این پیامها رو برام حذف کنن تا الکی ذوق مرگ نشم.

فکر کن خب خدایی

ضد حال بود کلی

 

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:52 :: نويسنده : صدرا

من تازگی رو دوست دارم پس تازه میکنم این وبلاگ را تا دلزده نشوم خودم

نظر شما چیه؟

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : صدرا

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست
زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من
زندگی پینه ی دست پدر است
زندگی مثل زمان در گذر…

زندگی در کنار با تو بودن است

زندگی به قشنگی انتظار دیدن توست

زندگی را با تمام فراز و نشیبش دوست دارم

 
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : صدرا

عشق وجود و همه هستی و با این امر می توان همه مشکلات را با قدرت وصف نشدنی پشت سر گذاشت و مشکلات عشق خود هم شیرین و زیباست

زیباست این احساس و اینکه بدانی کسی به فکر توست و کسی هست که تو لبخندش را دوست داری و برق چشمانت از لبخند او ایجاد میگردد.

صدایش دلنشین و بحثهایتان خاطره و و و

خدا را به خاطر این هدیه زیبا سپاسگزارم

 
یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : صدرا

قبل از سفر دوستی گله کرد که برو سفر تا کمی شاد باشی و شاد بنویسی.

حالا میخوام بگم من شاد برگشتم تا ببینم زمانه میذاره من شاد بنویسم یا من.

فعلا بعد از سفر درگیر امتحانات هستم و بعد هم که ....

بگذار شاد بنویسم

جای همه خالی بود و هوا هم که بهشت کلا من کیش رو خیلی دوست دارم و هر وقت برم اونجا اروم میشم و پر انرژی برمیگردم.

 
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : صدرا

کامم را با تلخی پر میکن تا شاید از یادم برود کار این روزگار، این تلخی

 را برای خودم شیرین میکنم تا فراموش کنم چه بر سرم دارد میاید، تا از

یاد ببرم تمام سختیهایی که داشتم و ندید گرفتم و الان همه را به یاد

اوردم. کاش این گیج بودن همیشه بماند تا به یاد نیاورم که چه ها

می شنوم.

انقدر که این روزها اشک ریختم بعد فوت برادرم اشک نریخته بودم.

کاش این تلخی این خاطره را از یادم ببرد

خدایا ازت دلگیرم

 

همه من امشب نادیده گرفته شد

 

آه چه برسرت امد ای دل امشب

از انسانها میترسم

 

انها که خنده مرا دوست دارند و اشکم را ادا می دانند

 

کاش او تکرار نمی شد

 

کاش باز فریب نخورده بودم

 

کاش توهم را با حقیقت اشتباه نگرفته بودم

 

کاش ان روز که برادرم رفت و همه گمان میکردند من نیز در پی او

خواهم رفت من هم رفته بودم

این بازی را با من نمیکردی

 

کاش من نبودم

 

کاش ای خدا اگر هستی کمی از رحمانیتت را هم میدیدم کاش فقط

برایم جبار نبودی

 

کاش با حرف ابلهانه یک نفر اینطور همه احساسم زیر سوال نمی بردند

 

کاش بتوانم روی تصمیمم بمانم

 

کاش این سردی تمام شود

 

آه از دلم، چه بر سرت امده این روزها و چه کشیدی امشب

 

اه که این تلخی امشب برایم چه شیرین است

 

کاش یه گوش برای شنیدن دردهایم بود

 

کاش به این دل ترک خورده ام لگد نمیزدی

 

کاش تا این حد بد نمی شدی

 

کاش فراموش کنم این طعنه ها را

پی نوشت:

ان چنان نماند و این چنین نیز  نخواهد ماند.

سفری که رفتم برام خیلی خوب بود کمی از همه چیز دور شدم و به همه چیز فکر کردم شاید خیلی چیزها عوض نشد اما من با ارامش برگشتم. و می تونم با مسائل کنار بیام چون همه چیز مثل سابق هست اما من ارامتر هستم و اماده برای نبرد با زمانه 

 


 
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : صدرا

خوشحال شدم بعد این همه مدت یک پزشک برام وقت عزیزش رو داره حدر میکنه 20 روز گذشته بهم نامه داده بیا بیمارستان تا یه ازمایش خودم ازت بگیرم و مطمئن بشم بعد لازم شد عمل میکنم. بعد 5 روز رفتم بیمارستان و منو دیده میگه:( عزیزم امروز عمل زیاد دارم برو برای 5 شنبه دیگه بیا) اونقدر عجله داشت که زود رفت و نشد باهاش صحبت کنم . پس دوشنبه وقت گرفتم رفتم مطبش وقتی از اوضاع جسمیم براش گفتم ابروهاش چسبید به سقف مطبش و با تاکید زیاد تصمیم به عمل گرفت و باز نامه داد برای دوشنبه هفته اینده اما این بار گفت یه روز زودتر بیا تا وقت حتما برات بزارن برای دوشنبه و امروز یک شنبه هست و من ساعت 8 بیمارستان بودم قسمت حسابداری که مثل احمقها به نامه نگاه کرد رفتم سر پرستاری بعد از یک ربع خانم سر پرستار نمیدونم از کدوم اتاق اومده بیرون البته یکیشون هم ابدارخانه با ارامش زیاد در حال صرف صبحانه بود(به درک که کسی باهاش کار داره بمونه تا خانم بعد از درد دل با همکارش- صداشون رو میشنیدم-  و خوردن نون مفت تشریف بیارن) خلاصه من در طی طریق کردن خسر پرستار در سالن تونستم باهاش حرف بزنم.

نامه رو از دستم گرفت و رفت پیش دکتر اومده بیرون میپرسه صبحانه خوردی میگم اره باز میره داخل بعد ده دقیقه میاد بیرون و میگه:(عزیزم اگه صبحانه نخورده بودی امروز عملت میکردن چون فردا فقط تو برا عمل هستی باید صبر کنی یا تا عصر یک نفر دیگه عمل لاپراسکوپی داشته باشه یا باید صبر کنی برای هفته دیگه( میگم اگه تا هفته دیگه کسی نیامد با لبخند جواب میده یا هفته های بعد و بعد به حساب خودش شمارمو گرفت تا بهم خبر بده خیلی جلوی خودم رو گرفتم که درشت بهش نگم که نامه تو دستمه و دکتر خودش تاکید کرده و یادش رفته که به من گفته دوشنبه عمل تازه گیرم که من الان صبحانه نخورده بودم مگه امادگی دارم تازه تنها هم امدم کی رو الان از کدوم نقطه شهر بکشم اینجا زدی همه برنامه ریزی یک هفتهگی من رو خراب کردی الان ظرف 5 دقیقه همه چیز برام هماهنگ میشه.زهی خیال باطل.

اما نتونستم جلوی اشکهامو که برای حماقتم که بالاخره یکی حرفم رو جدی گرفته بگیرم و تا الان به اشاره ای سرازیر میشن بعد از دو سال از این دکتر به اون دکتر و هر کدوم جواب سر بالا حالا این یکی ببین چطور با من بازی میکنه فکر نکنین بچه ام یا به قول یکی با وجود سختیهای بدتری که پشت سر گذاشتم و محکم بودم حالا برای این مسئله این طور اشک میریزی.

اره کم اوردم خسته شدم

در طی این مدت وقتی یه دکتر چرند میگفت بیخیال مریضیم میشدم اما باز درد امان نمیداد الان دیگه این بازیها با اعصابم بازی میکنه هی کارهاتو هماهنگ کنی و باز بگن شاید هفته اینده ترس و استرس رو تازه اگه بی خیال بشم.

دو سال درد بکشی و بگن ژلوفن استفاده کن.

بابا اگه بگن سرطانه ادم راحتتر تا ندونه چه مرگشه .

حالا شما جای من اگه بودید یه پست نمی گذاشتید که از اول تا اخرش هر چی ناسزا بلد بودین رو به دکتر های عزیز نسار نمی کردید.



پی نوشت: با عرض پوزش از دوستان پزشک وبلاگیم خواهشا شما دیگه بپذیرید این حالم نه از بچگیمه نه از هر نسبت دیگه که پیش خودتون شاید بمن بدید و به من حق بدید که تازه با این همه فشار عصبی که من دارم تحمل میکنم باز هم بی احترامی نکردم به کسی.

پ.ن.2. شاید این بار هم بیخیال بشم و البته این بار دیگه اصلا هر چی بشه دیگه دنبالش نمی رم. چون دیگه طاقت این مسخره بازی و کلاس گذاشتن این دکتر ها بشم.

پ.ن.3. همچین دوست داشتم بگم مرگ عزیزم وقتی لبخند میزد و میگفت عزیزم تمیشه برای یه نفر برن اتاق عمل و باز هم بگم خوب دارم پولش رو میدم نمیشش برای چی هست بیشتر می خواد بناله تا حلقش رو پر کنم از زیر سنگ هم شده براش میارم.


خیلی عصبی هستم

خیلی

آیا من حق دارم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : صدرا

توهم گرفته من رو. بعد از اعلام نتایج کنکور سراسری امر به من مشتبه شده که عالم کامل هستم و با اعتماد به نفس امروز کنکور علمی کاربردی را هم شرکت کردم اما با همون جو گیری کامل از حالا میگم قبول هستم.

بماند تا جواب کنکور خبرش را خواهم نوشت.

آهای، آدمها؛ من بعد از ده سال سکوت امده ام تا پلهای نرفته را بسازم پس از سر راه من کنار روید تا صعود کنم که نقطه ای که جای من بوده و هست.

 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : صدرا

بالاخره جواب کنکور امد و من قبول شدم. کی فکر میکرد بعد از این همه فاصله از دیپلم تا حالا بتونم اینطور تخته گاز برم و بدون وقفه برم کارشناسی.

از خدا و کسی که راه موفقیت رو برام باز کرد ممنون هستم.

عزیزم بدون که سپاسگزارت هستم و این پشت کار برای جبران دلگرمی های توست.

برای همه خوبی هات ممون.

 
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : صدرا

بالاخره دکتر تصمیم گرفت مریضی منو جدی بگیره.

و قراره دوشنبه عمل کنم. اما گویا خیلی پیچیده نیست اما من باز هم میترسم بعد این همه درد و مشکلاتی داشتم تا ببینیم چی میشه. اونها مجاب شدن دیگه فقط راه فرار خودشون که می گفتن عصبی هست، نیست و یه موردی هست برای دلدردهای من و اعتراض من از مشکلاتم.

برام دعا کنید خیلی کلافه هستم و نفهمیدن دکتر ها بدجور کلافه ام کرده و وقتی میگن موردی نداری دوست دارم با ناخنهام چشماشون رو در بیارم و بگم بیا حالا ببین چیزیت نیست که چشت درد میگیره  خوبه درد من رو ندید می گیره خوب جرات داشته باشید بگین من متوجه نمیشم و کار بلد تر از خودتون رو معرفی کنین. اما معمولا ما ادمها کسی رو بالاتر از خودمون قبول نداریم یا برامون عذاب کسی مهم نیست.

کاش رفتارهای ما عوض بشه.

 
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : صدرا

چند وقته حتی نوشتن رو هم فراموش که نه وقت نمی کنم حتی سر بزنم و افکارم رو خالی کنم خیلی حرف دارم و وقت ندارم پایان سال مالی و بازدید دوباره بازرس وقت برای کارهای خودم نمیگذاره تازه پنجشنبه هم امتحان دارمو اصلا نخواندم وای اصلا وقت ندارم.

 
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 15:5 :: نويسنده : صدرا

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم


رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ، ندیدیم ،ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم ، رسیدیم

((وحشی)) سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم