ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 79849
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : صدرا

با لاخره بعد از گذشت 15 روز از آمدن از سفر امروز بعد از گذراندن امتحانی سخت وقت دارم یه کم از سفر به یاد ماندنیمان بنویسم.

با پیشنهاد همقدمم که همیشه منو به آرزوهام میرسونه قرار شد یه سفر دور دست بریم من همیشه دوست داشتم برم دبی اما حالا که فرصتش پیش آمد بین دوستان یه سرچ کردیم و البته ابتدا به پیشنهاد همقدم عزیزم مسیر عوض شد و ما راهی ترکیه(آنتالیا و منطقه کمر ) شدیم.

بماند که من چمدان به دست ده ساعت نمیدونستم که میریم یا نه.و کلی تصمیم گرفتم تو این ساعات و یکی اینکه برم برا خودم. با خودم مونده بودم که برم یه هفته تنهایی خلوت کنم اما دلم نیامد و تصمیم گرفتم بمونم خونه و یه هفته فقط بخوابم و به خودم و آینده و هزار رابطه و ضابطه فکر کنم.و خیلی راحت دراز کشیدم و خوابیدم و و ساعت شش رفتم بیرون و دیگه فکر رفتن از سرم پریده بود که اول صدای زنگ مبایل و بعد صدای پر هیجان همقدمم که مثل بچه ها ذوق میزد که کارام درست شد.بله تکلیف مشخص شد تا 9 ساعت دیگه میریم اما، اما و باز اما از 9 تا ده باز صدای ضربان قلبم قابل شنیدن بود تا زنگ در به صدا در آمد و دیگه تمام و پریدیم.

فرودگاه خودمان که راحت بودیم و ساعت 3.5 صبح سوار هواپیمای ترکیه شدیم که اول راه و در خاک خودمان شوک دیدن مهمانداران زن ترکی برای همه جالب بود و پسرهای شر مسافر مزه پرانی میکردند و اما این صحنه برای خانمها خوب بود و باعث شد راحتتر حجاب از سر بردارند.و بعد 4.5 ساعت، 7صبح به وقت ترکیه  به استانبول رسیدیم و اونجا یک مقدار چون ناوارد بودیم اول گیج زدیم و بعد از چک کردن پاسپورتها رفتیم ترمینال پرواز دوم که اونجا دو ساعت منتظر موندیم و چای تیره و تلخ ترکها رو تجربه کردیم که به نظر من فاجعه بود.به آنتالیا که رسیدیم پسر جوانی به اسم جان منتظر ما بود و با وجود ترک بودن روان فارسی صحبت میکرد به حدی که ما فکر کردیم ایرانی است .و باز بعد 45 دقیقه ما به شهر ساحلی کمر و هتل کویین الیزابت که به شکل کشتی مسافربری بزرگی بود رسیدیم و از اینجا بود که لذت و خوشی شروع شد گر چه برای من همیشه یک اما وجود داره و اون اینکه اما دو روز از این خوشی رو امای همیشگی من خراب کرد که ما سریع فراموشش کردیم و یک هفته کنار هم و شاد سر کردیم.

 برای ما ایرانیها این مکانها جذابیت خاصی داره اما چقدر اونها به نسبت ما راحت زندگی میکنن وای که ما چقدر وقت بیرون رفتن در لباس پوشیدن و آرایش مو و صورت خودمون رو آزار میدیم اما آنها برای همه کار راحت بودند و چقدر سخت کوش بودند حتی در ساعات ظهر و نهار فروشگاها باز بود و مردم در جنب و جوش بودند که حتی در کیش خودمان همه جا ساعت یک تا پنج تعطیل میشه اما اونها انگار ظهری در کار نیست و همه مشغول بودند.لباس پوشیدنها راحت و مدی در کار نبود این آرایشهای زننده خانمهای ایرانی و موهای خارپشتی پسرهامون اونجا نبود همه راحت و ساده بودند البته نه که نبود اما یک درصد نفر و همه رقم آدم بودند و یک خانم محجبه در کنار یه خانم بی حجاب راحت قدم میزدند و اختلافی نبود و اما چقدر به پرچمشون علاقه داشتند که از ساختمان و درب مغازه ها آویزان بود و لباس و کلاه با طرح پرچم ترکیه به تن خیلیها دیدیم و رنگ لباسهای متنوع و زیبا چشم رو نوازش میداد و اما ..........

 
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : صدرا

خیلی وقته که از سفر برگشتم و خیلی هم خوش گذشت و دوست دارم از اون روزهای خاطره انگیز بنویسم اما دقیقا از وقتی برگشتم و مبایلمو چک کردم پیامهای دوستان که ((فردا امتحان میان ترم داریم)) شوک بعد خوشی رو وارد کرد و بعد اون هم اساتید محترم دیگه مسلسل وار امتحان و پروژه و محیط کار هم که مثل همیشه کار و کار وقت نشد ه بنویسم هر چی هم که از اون موقع خودم و از حرفهای دلم مونده که بنویسم.

 اما همقدمم:

آیا منو خوب میشناسه و چقدر منو باور داره برام شده سوال؟؟؟؟؟؟

اما من: گیجم در او، روزی عاشق و روزی فارغ. روزی پر از هیجان و آینده و روزی هم راکد و لحظه. ده سال در کجاست حال و یا آینده. آیا میشود در امروز و فردا گنجاند این همه زمان را که در پس گذشت این مدت باز من گرفتار رفتار او شدم خودت باش گلم و من همون همقدم با برنامه ده ساله رو می خوام.

وقت کم و من در لحظه گم هستم و اما رو به فردا.

 
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : صدرا

 

بابا چه خبره تو این دنیا چطور باید رفتار کنی که این همه آدم بد برداشت نکنند با یکی راحت رفتار

 

 

میکنه همچین گر میگیره که چه خبره چرا اینقدر زود پسر خاله میشی. یکی جدی رفتار

 

 

میکنی باز بهش بر میخوره که با خودت چی فکر کردی که این طور با من رفتار میکنی؟ فکر

 

 

کردی من چی دربارت فکر میکنم. معمولی و خودت هستی یکی اینقدر از حدش جلوتر میاد که

 

 

نمیدونی چی باید بهش بگی اما یکی هم کیف میکنی. بابا تو رو خدا ببینید طرفتون کیه بعد

 

 

این برداشتهای الکی رو داشته باشید خسته شدم از بس باید هزار جور رفتار کنم که یکی از

 

 

حدش پا فراتر نذاره یکی بهش بر نخوره یکی زود صمیمی نشه یکی هم از محبتت سوء استفاده

 

 

نکنه بذارید خودم باشم و راحت و دور از اما و اگر بسه نه اما/// و نه اگر/// بگذارید ساده باشم و

 

 

انسان نه این آدمیت که بشر ساخته و ساختگیست و از انسانیت به دور.