ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 79847
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : صدرا

واما ای کاش مادرم تو بودی تا هنگامی که دلم از دنیا گرفته بود میامدم و کنارت می نشستم و از همه جا گله میکردم و تو با ان صبر استوره ای فقط گوش میدادی و بعد با حرفها و وصف تجربه های گذشته ات اروم میکردی دلم رو، که نمی دونم گاهی اوقات چرا اینطور بد از همه جا و همه کس می گیره توی این لحظات تنها کسی که فقط در خلوت و چله نشینیم راه داشت تو بودی و من چطور قدر ندانستم لحظاتی رو که اروم در اتاقم رو باز میکردی لبه تختم می نشستی و میگفتی حالا که دلت گرفته چرا گریه نمی کنی تا سبک بشی و ندانستم حرفهایت پر از دانش هست که میگفتی بلند گریه کن مادر جان تا غم توی دلت ننشینه  و چه ساده بیان میکردی حرف و پندت را و خالی از تکبر و پر از صداقت بود.

به گمانم از روی سادگی انها را بیان میکردی و حالا بعد این سه سال که دیگر ندارمت چه ها که بر من و حالم نیامده چه شبها که با غصه خوابیدم و چه روزهایی که در سکوت اشک ریختم و چه لحظاتی که بغض کردم و از درون سوختم و این شد غمبادی که فکر میکردم افسانه است. چقدر حرف دارم برایت که در این سه سال نتونستم برای کسی تعریف کنم چه اتفاقهایی افتاد برایم که فقط در تاریکی اتاقم با تو در میان گذاشتم و حال حتی آرزوی آن سکوت طولانی در بیمارستانت را به دل دارم که در آن زمان حداقل وقتی باهات حرف میزدم و تو چشمهایت بسته بود اما دست گرمت در دستانم بود.

مادرم من هنوز کودم کاش بودی و بهانه جوییم را درمان بودی.دلم برایت تنگ شده و الان دقیقا سه ساله که دیگه ندارمت.

روحت شاد مادرم. جایت همیشه در این خانه خالیست و از وقتی رفتی دیگه خونمون روشن نیست.

 

پی نوشت: چه بی دلیل امشب دلم یاد مادرم را کرد غافل از اینکه همین شبها بود که مادرم 24 روز فقط خواب بود و بعد ما را تنها گذاشت. حالا شده سه سال که صدای دلنشینش رو نشنیدم. یادم نیست که ایا به او گفته بودم دوستش دارم یا نه. اما حالا میگم که خیلی دوستش داشتم و صبوری او همیشه الگوی من در روزهای سختم بوده. 

و امشب فقط به یاد او نوشتم. 

 
پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : صدرا

بعضی وقتها دلم میگیره و این بعضی وقتها وقتی خیلی بد می شه که از کسایی که دوستشون دارم دلم می گیره.

و اینجا می مونم که حالا چه کار کنم اخه از دست دل هم میشه فرار کرد؟ و سر به بیابون گذاشت!

الان هم دلم گرفته و دنبال یه بیابونم که هیچ جای این دنیا نیست چون همه جا دلم با منه اگه از شخص دیگه ای دلم می گرفت ازش فاصله میگرفتم اما چه کنم الان با این دلم. الان بدجور دلم گرفته و با این هوای گرفته پاییزی احساس خفگی هم میکنم و این شرایط وقتی بدتر میشه که من با این دل گرفته نمیرم یه گوشه دنج و اما اون راحت فاصله میگیره از من.

بسوزی ای دل که هیچ وقت سامان نداری.

 
سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : صدرا

هنوز سر کار هستم و نرفتم خونه اما یه جور غریبی دلم گرفته احساس می کنم اگه برم خونه دیوارهای خونه روحم رو له می کنه، از فشار تنهایی. بعضی وقتها تنهایی رو دوست دارم اما نه این مدت، از امروز تا 15 روز من تنها هستم و اما دلم گرفته و دوست ندارم این همه نباشن خونه و تنهایی توی اون خونه که همیشه توش زندگی جریان داره کمی برام سخته، دلم حتی برای کارهای حرس درآر زینت هم تنگ میشه. خونه ای که همیشه چراغش روشن بوده الان سخته برام تحملش.

تا 15 روز نه چراغش روشنه نه وقتی برم خونه بوی غذایی هست و نه چای تازه دمی که فقط مخصوص منه و صبح هم که دیگه تا بیام سر کار همون چایی ناشتایی رو هم ندارم باز جای شکرش باقیست که دائم سرکار هستم.

اما از حالا تا 15 روز واقعا کسی خونه نیست.

به سلامت برگردی پدرم که حالا همه گرمی خونمون از وجود توست و دلم برات از همین حالا که 8 ساعت هست ندیدمت خیلی تنگ شده.سفری که 5 ساله توی راهش بودی بالاخره سرگرفت و جای مادرم خالیست در این سفر کنارت، سفری که تمام عمرش آرزو داشت و اما حالا تو هم تنها نیستی و من از نبودتون توی این مدت دلتنگ هستم.

سفر بخیر از حالا تا 15 روز دیگه چشم انتظاریم همه.

 
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : صدرا

اندازه همه دنیا دلم گرفته

اندازه همه ابرها دلم گریه داره

اندازه همه تنهایی خدا تنهام

اندازه یک راه طولانی خسته ام

اندازه سرمای قطب جنوب دلم سرده

اندازه سیاهی شب نا امیدم از خودم

 
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : صدرا

خیلی کلافه هستم و سرگردون دلم از همه دنیا گرفته چند وقته هیچی دلمو شاد نمی کنه و همه چیز برام بی معنی هست از همه جا خسته شدم، همه ادمها برام تکراری شدن. جالبه قبلا که اعصابم به هم میریخت میرفتم اشپزخونه برای خودم اشپزی میکردم اما الان هیچ غذایی هم خوردنش برام لذتی نداره گم کردم خودمو، راهم تاریکه، نمی بینم ادامه مسیر رو، خیلی دلم میخواد گریه کنم اما از بس صبوری کردم و سخت بودم تو مشکلات گریه هم برام بی معنی شده، هم انگار چشمه اشکم خشکیده. کسی درک نمی کنه چه فشاری رو دارم تحمل میکنم از نظر روحی و جسمی داغونم، حداقل قبلا درست بود حالم و الان با این مشکلات رنگ به رنگ سلامتی هم شده برام ارزو، می خوام برم سفر تا سبک بشه یکم دلم اما کجا برم و با کی برم و اصلا برم که چی باز که بر میگردم تو این اشفته بازار فکرم که درگیر این اوضاع ویران شده است.

خیلی سخته این روزها برام و بدتر از اون هم اینه که باید یک تنه این فشارها رو تحمل کنم و برای روحیه دادن به اون باید به روی خودم نیارم که کم اوردم و خسته هستم.

دلم گرفته خدا، خیلی این روزهای گرفته پاییزیت برام سخت میگذره ثانیه ها ساعت و ساعتها روزه برام و اما در انجام دادن کارهام هم هیچ انگیزه ای ندارم و هر رور به حجم اونها اضافه میشه.

منم و کلی کار و قسمت سختش اینه که کار انجام شده به چشم نمیاد و وقتی میشنوم اوضاع خرابه ارزو می کنم کاش دنیا همین لحظه تموم بشه.

اخه من کی هستم مگه این همه کار انرژی میخواد، بابا تموم شد.موتور سوزوندم سه سال یک ریز و هر روز درگیر بودم و شد این. من نمی تونم، دوست دارم گریه کنم.

شدم کیسه بوکس تخلیه روحی اون تا اگه فشاری روی اعصابش هست منو هدف بگیره و خستم کنه از روزگار، دوست دارم با صدای بلند گریه کنم شاید دلم کمی سبک بشه، دوست دارم کریه کنم تا بشکنم این روحیه مردانه ای که برای خودم ساختم، دوست دارم گریه کنم، شاید بعد اون دنیا باز برام قشنگ بشه، دوست دارم گریه کنم تا شاید بعد اون لذت بردن از زندگی به یادم بیاد.

دوست دارم با صدای بلند گریه کنم اما افسوس که اشکی به چشمم نمیاد.

دوست دارم گریه کنم.

 
پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 16:47 :: نويسنده : صدرا

دلم از کارات میگیره جدیدا دلم از اکثر کارهات و حرفهات می گیره، جدیدا باز تنهام، جدیدا دلم خیلی می گیره، جدیدا باز دارم فکر میکنم که من کی هستم و برای تو به چه حسابی هستم، جدیدا داره از سنگینی حرفهات دلم میگیره، باز دلم یه گوشه تنهایی می خواد باز دوست دارم تنها باشم و تو تنهایی بشینم حسابی قصه بخورم، باز می خوام سربار نباشم باز احساس میکنم او مهم تر است باز فکر میکنم من همینطوری هستم باز از نداشتن خیلی چیزها دلم گرفته باز هم پر از غمم باز هم دلم برای گریه تنگ شده باز هم احساس بی کسی میکنم باز فکر میکنم اول همه بعد اگه وقتی بود من باز   باز     باز    باز     باز    من تنهام