ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 110
بازدید کل : 79912
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : صدرا

به سلامتی یا نا سلامتی من فردا که میشه 15 بهمن یه عمل مختصر دارم که البته بیهوشی هست و هزار . . .

پس یه وقتی اگه دیگه از من خبری نشد این خونه را یه بیغوله محسوب نکنید بگذارید بمونه خونه خاطره های من.

گرچه میاید و میرین و حرفی برای گفتن ندارید اما همین بودنتان دل من را خوش میکرد به بودن.

اینجا من راحت بودم و هر وقت هر حسی داشتم و هم زبونی نداشتم اینجا برای من پناه بود و خیلی هم به این نمانده که بشه یک سال که من هم همراه همه شما شدم در این محافل مجازی و دوستان خوبی هم در این مدت پیدا کردم که از آشنایی با انها خوشحالم.

خلاصه اگر نیامدم باز که بدرود و اگر سالم هم ماندم در اولین فرصت ماجرا را خواهم نوشت.

اما باز هم التماس دعا دارم برای بهبودی.

 
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : صدرا

چه کنم جدیدا خیلی حساس شدم قرار بود شاد بنویسم و شاد زندگی کنم اما اینقدر لوس شدم که دیگه نمی تونم جلو اشکمو بگیرم تا لجم در میاد گریه میکنم امروز باز داشتم از اعصاب خوردی میترکیدم فکر کن دکتر یه سرم برای عملم نوشته بود که کسی تو این شهر داغون اسمشو حتی نشنیده بود داروخونه حلال احمر و امام و  22 بهمن که کلا گاگول، نمی دوستن سرم خوراکی هست یا تزریقی رفتم حتی تو بخش بیمارستان اونها هم گیجتر.

از مسئول داروخونه حلال احمر می پرسم از کجا این دارو رو تهیه کنم با بی توجهی میگه نمیدونم هی چی میگم بابا از سوپر بگیرم خوب بگو تا برم دنبالش فقط میگفت بیرون اخه اینجا ناصر خسرو نداره که برم بازار ازاد. دوست داشتم همچین بزنم تو صورتش که شیشه عینک جای لنز رو تو چشاش بگیره خلاصه رفتم کالای طب البته خودم چند تا رو رفتن تا میگم سرم گلایسین میخوام طرف برگشته میگه ((ها))

ای کاش میشد بگم درد. اما سکوت کردم و پرسیدم نداری میگه برو داروخونه دوست داشتم بگم خفه اما باز هم دندونهامو رو هم فشار دادم.اومدم بیرون یه پارک تو کوچه فرعی بود رفتم اونجا زنگ زدم به دوستم که شوهرش کالای طب داره دوستم وقتی کلافگی منو دید گفت تو برو به کارهای دیگت برس اونجا رو همه شوهرم میشناسه خلاصه از همه همکاراش پرسید بودحتی داروخانه و بیمارستان اما کسی نشنیده بود اسم این سرمو. تا بالاخره کشف شد 6 ماهه که اصلا تولید نشده و نیست تو بازار برگشتم رفتم بیمارستان که حداقل داروی مشابه رو اسمی بگیرم ساعت 11/5 بود همه رفته بودن از یه دکتر دیگه پرسیدم میگه چون نیست گفتیم خودتون بگیرین

و تا نیارین هم عمل نمیشین تا باز این سرم بیاد تو بازار . ای بابا یعنی سرم نمکی کارشو نمیکنه نمی دونم فردا بیا دکترت هست بپرس.

بمیرین همتون بمیرین اخه درد همه تو سرتون من توی این تحریم درد بکشم به جون کی نفرین بفرستم تا کی باز دارو تولید بشه.

حالم داشت بهم میخورد رفتم پیش متخصص بیهوشی برای تست اقا باید ساعت 11 میامد ساعت 11/20 بود هنوز نیامده بود بعد اون دکتر دیگه که باید تا 12 میموند مریض اومده بود و دکتر رفته بود مریض پرسید مگه دکتر تا چند هست منشی گفت 12 و هر سه ساعت و نگاه کردیم 2 دقیقه ار 12 گذشته بود معلوم نبود دکتر کی رفته.

از چی حرص نخورم

اما بالاخره دارو رو تونستم از یکی از بیمارستانهای تهران از بخش جراحی پیدا کنم و قرار شد برام بفرستن و من فردا می خوام برم روی دکتر رو کم کنم که تونستم پیداش کنم.

یک شنبه عمل دارم برام دعا کنین.

 
چهار شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : صدرا

یعنی عاشق اینم که شب امتحان همه میان میریزن خونه ما و قصدی هم برای رفتن ندارن و وای به روزی هست که به یکی بگم امتحان دارم چند وقت نیاید خونه ما به همه جاشون بر می خوره حالا هفته گذشته که من بیکار بودم و منتظر مهمون ازشون خبری نشد ولی امروز همه زنگ زدن که چون خیلی وقته نیامدیم میخواهیم بابا رو ببینیم خوب شد گفتم امتحان دارم و دیر بیاین از هفت به صورت سیانسی اومدن و موندن و ساعت 12 شب به زور که فردا باید برن سر کار رفتن تو دلم میگفتم خوب شب هم بمونین دور همی خوش میگذره بدرک که فردا شاید خسته برین سر کار چطور من هر نمره ای بگیرم جوابتون اینه که در طول ترم می خوندی.

چی جواب بدم همه جمعه ها که خونه در اختیار اوناست و همه هفته را هم من سر کار هستم کدوم طول ترم من خبر ندارم میگن شبها خوب یکی نیست بگه شما اخر شب حوصله خوندن یک کتاب طنز رو دارین که من بشینم تا پاسی از شب درس بخونم.

وجدانتون رو شکر دمتون هم گرم امشب هم حالمو گرفتین تازه شام هم باید بمونن و منم که کلا دارم مگس می پرونم از بیکاری وظیفم هست.

خدا رو شکر اومدن و رفتن اگه بگم نیاین میگن از ادم بدوری.

بابا یه روز تعطیل هستم میخوام بخوابم و به کارهای عقب افتادم برسم یه روز اون یکی میگه بیا بریم بیرون بگم نمیام بچش میگه خاله لوسی دارم برم هم که همش حرص می خورم و شب هم باید خسته بیایم خونه تازه شام میان اینجا اقا ما نهار نخواستیم برین میخوام بکارهام برسم نمیگم نیان اما ناراحت نشن اگه میگم یه روز نیاید و من کار دارم یا امروز حوصله ندارم بیام خونتون چون شما که برای خودتون برنامه ریختین و ناراحت میشین من برنامتون رو خراب کنم من هم برنامه دارم و دیوانه میشم از بس برنامه هامو خراب میکنین.

یه چیزی بگم بین خودمون بمونه از دست این کاراشون بعضی وقتها که زنگ میزنن برای اینکه اسایشم رو خراب نکنن جواب تلفنشون رو نمی دم و همچین کیف میکنم که نگو تا اونها باشن وقتی کار دارن برن و پیداشون نشه و وقتی الاف هستن خراب نشن رو سر من

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : صدرا

به خاطر اون و همه شما و خودم حالا هم که حالم خوبه می نویسم تا بشه دلنوشته و نشنوم (غم نامه هایت).

وقتی این احساس زیبا رو دارم فکر میکنم از تک تک سلولهای بدنم این شادی رو همه میتونن ببینن. خودم هم یه جورایی پر از انرژی هستم شاید اتفاق خاصی دور و برم نیافتاده باشه اما من فول هستم و با همه خوش هستم و اگه هر اتفاقی هم بیافته باز هم من خسته نمیشم. الان هم من این احساس خوب رو دارم و دوست دارم بنویسم که به خاطر اوست که من این احساس رو دارم همون که همیشه گفتم برام حکم یه قایق نجات رو داره هر چند بگن یه قایق پارویی هست و رفتن با او زحمت داره اما همین قایق نصف و نیمه همونی هست که مرا در بدترین زمان نجات داد و باعث شد بشم همینی که هستم و هرچند که خودم هم سعی کردم اما به خاطر  اون کوه پشت سرم بود که از طوفان نترسیدم و از خدا به خاطر هدیه دادن او به من ممنون هستم 

(((( ای بهترین اتفاق زندگی من تو همان دلیلی هستی که به دنبالش بودم که چگونه و چرا زندگی را انتخاب کردم با تمام سختیهاش))).

ماندم که چرا تا به حال نگفته بودم اوست که باعث لبخند من شده اوست که غم چشم هامو از من گرفته چرا قصه خودمو تعریف نکردم؟ که چی شد از یه ادم که غم غریبی توی رفتارش بود حالا شده کسی که همه تحسین میکنن اراده منو، وقتی که یه نفر باشه که همه توانایی هایی که داری و یه عده سرکوبشون کرده بودن رو به یادت میاره و حتی اونها رو بیش از حد تحسین میکنه میشم اینی که شدم و اما باز هم به این رضایت نمیده و باز هم داره منو به جلو هول میده.

برای همه همراهی هایت ممنونم.

من هستم تا باشی

 بدون تو من هیچم، چون از یاد نخواهد برد همه بودنت را وقتی پر از غم بودم وقتی به من فهماندی که  با تصمیم پدر کنار بیام وقتی از همه خسته بودم و تو با صبر همه چرندیاتم رو گوش میکردی وقتی با تمام مشغله ات تا دیر وقت برایم وقت می گذاشتی تا کمتر احساس تنهایی کنم وقتی با تمام هیجان از درسهام میگفتم و تو تشویقم می کردی و نگذاشتی کمبودی را احساس کنم و و و . . . 

به خاطر بودنت ممنون

نه سالگردی نزدیکه و نه تولدی فقط عشقی را که در قلبم جاریست را تصمیم گرفتم بازگو کنم.

همدم من، همه دمم از گرمای وجود توست.

  

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:52 :: نويسنده : صدرا

من تازگی رو دوست دارم پس تازه میکنم این وبلاگ را تا دلزده نشوم خودم

نظر شما چیه؟

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : صدرا

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست
زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من
زندگی پینه ی دست پدر است
زندگی مثل زمان در گذر…

زندگی در کنار با تو بودن است

زندگی به قشنگی انتظار دیدن توست

زندگی را با تمام فراز و نشیبش دوست دارم

 
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : صدرا

همچین هیجان زده شدم وقتی از سفر امدم و تعداد 60 نظر را در جعبه پیامهای وبلاگم دیدم خوشحال شدم یه نموره فکر کردم دوستان جدید پیدا کردم یا دوستان سابق نگرانمان شدن هی همچین خورد تو پرم که هر 60 تاش تبلیغات بود اون هم پیامهایی که ربطی به وبلاگ من نداشت و بعد کلی الافی برای حذف دست به دامن مدیریت وبلاگ شدم تا این پیامها رو برام حذف کنن تا الکی ذوق مرگ نشم.

فکر کن خب خدایی

ضد حال بود کلی

 

 
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : صدرا

عشق وجود و همه هستی و با این امر می توان همه مشکلات را با قدرت وصف نشدنی پشت سر گذاشت و مشکلات عشق خود هم شیرین و زیباست

زیباست این احساس و اینکه بدانی کسی به فکر توست و کسی هست که تو لبخندش را دوست داری و برق چشمانت از لبخند او ایجاد میگردد.

صدایش دلنشین و بحثهایتان خاطره و و و

خدا را به خاطر این هدیه زیبا سپاسگزارم

 
یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : صدرا

قبل از سفر دوستی گله کرد که برو سفر تا کمی شاد باشی و شاد بنویسی.

حالا میخوام بگم من شاد برگشتم تا ببینم زمانه میذاره من شاد بنویسم یا من.

فعلا بعد از سفر درگیر امتحانات هستم و بعد هم که ....

بگذار شاد بنویسم

جای همه خالی بود و هوا هم که بهشت کلا من کیش رو خیلی دوست دارم و هر وقت برم اونجا اروم میشم و پر انرژی برمیگردم.

 
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : صدرا

کامم را با تلخی پر میکن تا شاید از یادم برود کار این روزگار، این تلخی

 را برای خودم شیرین میکنم تا فراموش کنم چه بر سرم دارد میاید، تا از

یاد ببرم تمام سختیهایی که داشتم و ندید گرفتم و الان همه را به یاد

اوردم. کاش این گیج بودن همیشه بماند تا به یاد نیاورم که چه ها

می شنوم.

انقدر که این روزها اشک ریختم بعد فوت برادرم اشک نریخته بودم.

کاش این تلخی این خاطره را از یادم ببرد

خدایا ازت دلگیرم

 

همه من امشب نادیده گرفته شد

 

آه چه برسرت امد ای دل امشب

از انسانها میترسم

 

انها که خنده مرا دوست دارند و اشکم را ادا می دانند

 

کاش او تکرار نمی شد

 

کاش باز فریب نخورده بودم

 

کاش توهم را با حقیقت اشتباه نگرفته بودم

 

کاش ان روز که برادرم رفت و همه گمان میکردند من نیز در پی او

خواهم رفت من هم رفته بودم

این بازی را با من نمیکردی

 

کاش من نبودم

 

کاش ای خدا اگر هستی کمی از رحمانیتت را هم میدیدم کاش فقط

برایم جبار نبودی

 

کاش با حرف ابلهانه یک نفر اینطور همه احساسم زیر سوال نمی بردند

 

کاش بتوانم روی تصمیمم بمانم

 

کاش این سردی تمام شود

 

آه از دلم، چه بر سرت امده این روزها و چه کشیدی امشب

 

اه که این تلخی امشب برایم چه شیرین است

 

کاش یه گوش برای شنیدن دردهایم بود

 

کاش به این دل ترک خورده ام لگد نمیزدی

 

کاش تا این حد بد نمی شدی

 

کاش فراموش کنم این طعنه ها را

پی نوشت:

ان چنان نماند و این چنین نیز  نخواهد ماند.

سفری که رفتم برام خیلی خوب بود کمی از همه چیز دور شدم و به همه چیز فکر کردم شاید خیلی چیزها عوض نشد اما من با ارامش برگشتم. و می تونم با مسائل کنار بیام چون همه چیز مثل سابق هست اما من ارامتر هستم و اماده برای نبرد با زمانه